امروز من یه کشف بزرگ کردم ... میدونی قلب انسان گرم ترین و پرفشار ترین جای بدن اونه و چشماش سردترین و کم فشار ترین جا ؟ خودم کشفش کردم.
اثبات : دو سوم بدن ما از آب تشکیل شده. وقتی آب به قلب میرسه تحت گرما و فشار زیاد بخار میشه و جایی زیر گلو جمع میشه. وقتی فشار بخار گلو با فشار بخار مغز یکی میشه بخار از گلو به بالا میره و به چشم میرسه. توی چشم چون خیلی سرده و فشار پایینه دوباره آب تشکیل میشه و از سوراخای بقل چشم بیرون میاد. فقط یه جای این اثبات مشکل داره : آب که با این روش بیرون میاد باید مقطر باشه پس چرا اشک شوره ؟
یه دلیل سردی چشم ها هم نگاه مردمه. این اثبات نمیخواد ٬ برین بیرون یه نگاه به چشم مردم بندازین براتون اثبات میشه.
فکر کنم قلب من گرم تر از بقیه آدماست چون شدیدا مشکل تجمع بخار در گلو و تقطیر آب از چشم دارم. فکر کنم باید یه سوراخ توی قفسه سینم ایجاد کنم که بخار ازش بیاد بیرون.
میدونی ... امروز یه روز خوبیه ٬ صبح که از خواب پا شدم هوا ابری بود ٬ از پنجره که بیرون رو نگاه میکردی همه جا قهوه ای بود. تاریکی آرامش بخش . یه نیم ساعتی روی تخت به هوا نگاه میکردم. اگه میشد همیشه هوا قهوه ای باشه چه خوب بود ... بوی بارون رو خیلی دوست دارم ... مخصوصا اگه هوا سرد باشه.. نیگا به صورت کبودم نکن ... اینجوری خجالت میکشم . خودت که میدونی چی شده دیگه چرا انقدر زل زدی به صورتم. . .
بیا مال تو ... بگیرش ... چه جالب ٬تو هم می خوای یه چیزی بهم بدی .... ای ناقلا تو هم پیچیدیش لای دستمال توالت ؟ !! خوب اشکال نداره ... بیا بگیر ... میشه لطفا هدیه خودت رو ببری کنار تا من مال خودم رو بهت بدم .... ااااااااا ه خوب ببرش کنار دیگه ... همش داری میزنیش به مال من ... دیوونه . من رو بگو که این همه کادو برات پیچیدم. حالا که لج بازی میکنی اصلا میندازمش تو سطل زباله . خوب شد ؟ راحت شدی ؟ .... باهات قهرم .... نیگام نکن ٬ باهات آشتی نمیکنم .... حالا که انقدر منت میکشی باشه .... حالا کادوی تو چی بود ؟ ... مال من که چیز مهمی نبود. راستش میخواستم بندازمش دور گفتم بدمش به تو شاید به دردت بخوره. آخه رسم روزگار همینه ٬هر کی هر چی آشغال به درد نخور داره میده به دیگران و کلی منت میذاره ٬ غافل از اینکه دارن این کار رو با خودشون میکنن. چرا ناراحت میشی ؟ تا حالا که باید عادت کرده باشی !! تازه من لای دستمال فقط آب دماغ گذاشته بودم ٬ اکثرا لای کادوهاشون کلی توقع و انتظار و فریب و هوس بازی میذارن .... مال من بهتره ... اگه بخوای از آشغال دونی درش بیارم ٬ میخوای ؟ ....
میدونی این چیه توی دستم ؟ بهش میگن مسواک ... باهاش دندونا رو تمیز میکنن. نگاه کن اینجوری ... داشتم فکر میکردم اگه یه مسواک خیلی بزرگ بود که جامعه رو میشد باهاش تمیز کرد تو قاطی آشغالا کنده میشدی یا همون جوری سر جات میموندی ... !
دلم میخواد یه بار بشینم برات از اول قصه زندگیم رو بگم. نمیدونم چرا تا حالا هر وقت بهت میرسیدم ساکت بودم. ولی وقت نمیشه که ...
ببین چیکار کردی... تمام دستشویی پر خون شد ... خوب یککم آروم تر ... تو هم سرت مثل من گیج میره ؟ .... خدا کنه این دفعه دیگه .... داری تار میشی ... نرو عقب سعی کن کنترل داشته باشی ... و زمینی که برای خودش میچرخه . . .
چرا خیره میشی توی چشمام ؟ هیچ وقت هم از رو نمیری ! گاهی وقتا انقدر به یکی خیره میشم که نگاهم کنه٬ بعد انقدر ادامه میدم تا کم بیاره و نگاهش رو برگردونه٬ ولی تو هیچ وقت کم نمیاری .
هر چند وقت یه بار باید بیایم رو به روی هم بایستیم ببینیم اشکالاتمون چیه٬ به هم بگیم و بریم... راستی چرا انقدر خسته ای ؟ چرا انقدر تو خالی شدی؟ .... یادم نبود تو هم دو هفته ای میشه که کاملا تنها شدی ... من باید جور تو رو بکشم یا تو باید جور من رو بکشی ؟ آخه دو نفر که نمیشه زندگیه یکسان داشته باشن ؟ .... صورتت کثیفه ٬سیاه شدی ٬ باید تمیز بشه ... توی توالت پارک که بهت گفتم موهات ریخته به هم ٬ چرا درستش نکردی ؟
این دو هفته هم تجربه ای برای خودش... اولین باره که تنهای تنها میشم .... نه .... من شش ساله که تنهای تنهام. فقط الان علنی شد. بود و نبودش زیاد فرقی هم نداره... به جز کم شدن یه عالمه سر و صدا و جیغ و داد از زندگیم و اینکه دیگه کسی نیست که گیر بده چرا انقدر درس میخونم و توی دانشگاه میمونم ... تو هم مثل من خسته ای ...
برو بخواب ... فردا هیچ کاری ندارم که بکنم ... شاید مثل امروز رفتم پیاده جاهای جدید شهر رو کشف کنم . . . از تنهایی بهتره.