من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

.

گلچهره نبین ... این نغمه سرا  چرا راهی ننگ و عار شد ... نیا ... نبین ... 

در انتظار چه نشسته ای؟ غریبانه به چه خیره مانده ای؟ آنچه چشم به رویت گشاده غریبه ای تاریک است ... نمیشناسمش ... آیینه را تار کرده ... عمری خیره به آسایشگاهی دور چشم دوخته، اینک حزین عمر بر دوش کشیده تا به کجا حسرت بخورد ... این بود زندگی؟!! ... مست بوستان در چاهی نگون، تا زیر بینی در گل و لای فرو رفته، امید نجات داریم ... کار از فریاد نیز گذشته ... نفس ها را به خاطره میشماریم ... تار و پود بر باد، ویرانگی بیداد، اندوه چشمانمان را ستوده ... 

به پیش میروم ناشناسی در خود گم گشته ام ، پیش میروم خمیده ای در خود پوسیده ... این بود زندگی؟!! لگد کوب شادی ها و لبخند ها ؟ 

در انتظار دیدن چه می آیی؟ یادآور چه باشم در این خرابات؟ 

نازیسته هایم را کجاوه به دوش کجا به تاراج بردند ؟گلچهره نیا ... نبین ... مپرس ...