نه ... این محدب بود اون مقعر ... آره دیگه اون آیینه که دماغت گنده تر می افتاد میشد محدب اون یکی مقعر بود یا ... ؟!! خب الان این میله براق و خوشگل تخت که دو دستی بهش چنگ زدی و داری خودت رو توش نگاه میکنی و هم زمان داری نفس های عمیق و آرامش بخش میکشی به نظرت محدبه یا مقـــــــ ..... آآآآآآآآآآآآآآآآآ یییییییییی .... هاپو جیش کنه تو روحت با این آمپول زدنت ... پرستار به این خوشگلی آخه انقدر خشن ... امیدوارم خدا شخصا بهت آمپول بزنــــــــــــ ... ووواااااااااااااااااااااااییییییییی ... چراااااا؟؟؟ مگه یکی بیشتر نبود؟!!!!!
صدای خنده های بانو کل مطب رو پر کرده ... هیچ وقت نفهمیدم چرا آمپول خوردن یکی دیگه انقدر براش خنده دار و جذابه ... چنان ذوق میکنه که ... جانم ...
- [خنده] وویی صدای زوزه کشیدنت خیلی باحال و ناز بود ... مخصوصا وقتی دومی رو داشت فرو میکرد پشتت ...
= آدما ناله میکنن بانو، آمپول هم زدنیه نه فرو کردنی ... از اون خیابونه برو، ترافیکش کمتره ... آروم تر هم ترمز بگیر زمین لیزه ...
- آدم که پشتش درد میکنه، مریضه، صداش در نمیاد، تب داره، فین فین میکنه، سرش هم گیج میره ... خوب؟ ... انقدر غر نمیزنه، مثل پسرای مودب میشینه تا برسه خونه ... خووووب؟ ...
= خدا رو شکر تو این "خوب" رو یاد گرفتی ... انقدر نچسبون پشت ماشینا ... چند بار گفتم که باید وقتی ایستادی بتونی چرخ عقبش رو ببینی ...
- باشه ... تو به عنوان یک انسان الان اختیار داری که انتخاب کنی ... بازم به رانندگی بی نقص من گیر بدی و تمام هفته آینده که مثل کتلت به تخت چسبیدی خودت از خودت مراقبت کنی ... یا اینکه بذاری من به رانندگی بی نقص خودم ادامه بدم و آروم بریم خونه و همه چیز خوب و خوش و رومانتیک تموم بشه ... این مدت که مریضی هم بذاری من کارم رو اون جوری که درسته با عشق انجام بدم ... ها؟
= [ لبخند ابلهانه] الان که دقت میکنم میبینم تا حالا توی زندگیم انقدر خوب توجیه نشده بودم عزیزم ... رسیدیم خونه بیدارم کن ...
وقتی خسته میشی، وقتی مریض میشی، وقتی نا امید و کلافه ای، زمانی که انقدر ناملایمات زندگی دورت پیله تنیدن که داری خفه میشی ... اون جا زمانیه که میفهمی بودن با یه آدم که با تمام وجود عاشقته چه نعمتیه ... گاهی روزمرگی یه سایه ضخیم روی احساسات آدم می اندازه و آروم به سمت عادت فرو میکشدت ولی با یه تلنگر، یه سختی، یا یه اتفاق طاقت فرسا، زنگار عشق کنار میره و زندگیت جلا میگیره ... وقتی مثل پروانه دورت میچرخه و نگرانته، وقتی سر کارش هم صد تا pm میفرسته و حالت رو چک میکنه ... وقتی لبخندت ذوق زدش میکنه ... اون وقته که گرمای زندگی و عشق مستت میکنه... دلت میخواد اینها بیشتر از واقعیت باشه، داستان نباشه ...
پ.ن: لولو جان !!!! فکر میکنند که عطسه نوعی عوعو کردن خاص آدم هاست ... صدایی که این روزها خیلی تکرار میشه اینه : عطسه من، صدای لولو برای جواب، قهقهه بانو ...