همیشه تقابل غیر منطقی اعداد و رویدادها برام جذاب بوده ... همیشه روی آیینه برای خودم فرمولای بی سروته مینوشتم و همه چیز رو به هم ربط میدادم ... گاهی چیزای جذابی ازش در میومد مثلا محاسبه همه چیزای دردسر ساز به هفت میرسید ... همه چیزای آرامش بخش به 3 و 5 ... مثلا همین الان که 23 و 12 با هم ربط دارن!! ... 12 و محرم به هم ربط دارن محرم و 10... محرم و صدای طبل بزرگ و بد بودن شرایط کاری دانشگاه و حال و تنهایی من به هم ربط دارن ... ولی هیچ کدوم به کس دیگه ای هیچ وقت ربط نداشته ... برای همین هیچ وقت حضور نداشت! ... همون موقع که صدای طبل بزرگ می اومد و من داشتم از استرس کارای دانشگاه گریه میکردم هم تنها بودم ... یکی دیگه داشت اون سر شهر گریه میکرد که دلش براش تنگ شده ولی تنها نبود ... این وسط کلی مردم داشتن از صدای طبل بزرگ خودشون رو میزدن و گریه میکردن!! ... عجب عزاداری بود!!! ... کلا همیشه همه چیز به همه چیز ربط داره ... مثل نوستالژی ترسناک و پر دلهره ای که میاد، حمله میکنه، زخم میزنه، بی تاب میکنه، و سرد و مبهوت رها میکنه و میگذره تا هذیان بگی ... من خیلی وقته همه چیز رو درک میکنم ... این جوری دردش کمتره ... راحت تر میشه از سنگلاخ رد شد... راحت تر میشه مست شد ... راحت تر به جنون میکشد این قصه سرانجامم را ... نمیدونم حتی میشه باور کرد یا نه ... ولی هنوز هم سخته!! ولی به کسی نباید ربطی داشته باشه ...