من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

تنگ

همیشه خسته ام ... نفس به چنگ سکوت خفقان شده ... اسیر کرده ام خودم را در چهارچوبی تنگ و خفه و بی پنجره ... من همیشه حبس بوده ام ... زمانی در خانه کودکی در پیشگاه کوهی از یخ سیری ناپذیر و همیشه ناراضی ... زمانی در خانه جهالتم روی لبه تیغی برنده در پیشگاه کوه آتشفشانی قدرناشناس و خودخواه و همیشه منتظر بهانه ای برای فوران ... زمانی در پادگان ... زمانی در آزمایشگاه دانشگاه در پیشگاه دیوانه ای دگر آزار و روانی ... زمانی در شرکتهای خصوصی درخدمت دزدانی بیسواد و بیشعور ... حالا هم اینجا ... آزمایشگاهی بی پنجره و هوا برای نانی و نامی و ... حبس ابد با اعمال شاقه از پیش از تولد برایم بریده بودند انگار! مجال و امیدی به فرار نیست تا گور و حصر خاک. این زندان هر روز صبح زندانی با صورت نیمه خیس را میبلعد و شب بعد از بیگاری و خستگی مرگ تحویل خوابگاه زندان بعدی میدهد تا بعد از شکنجه روانی و تخریب اعصاب تفاله جسد نیمه جانش را افقی کنند و صبح پیش از پگاه باز برخیزد که راهی اعمال شاقه شود ... در این میان نه دلخوشی ای مانده ... نه آرامی ... نه آسایشی ... نه حتی نوای دلنشین سازی ... هیچ! هرچند بیشتر تلاش کرد بیشتر در مغاک رسوب کرد ... دیگر سخن حتی به چاه نیز نمیتوان برد! ... نه دلخوشی مانده نه انگیزه تاب آوردن. خواب میخواند مرا ... 

پ.ن: در بهترین جایی هستم که تاکنون کار کرده ام ... بهشت ...