-
.
سهشنبه 14 شهریور 1402 23:36
.
-
تکه تکه
پنجشنبه 8 تیر 1402 23:00
حتما وقتی تکه های تابلوی شیشه ای رو سرفرازانه داشته با جارو دستی هول میداده توی خاک انداز حس آرامش عجیبی داشته که دیگه لازم نیست بدن نیمه عریان دختر نقاشی که همیشه ازش متنفر بود رو ببینه. از اول هم با اینکه روی دیوار آویزون بشه مشکل داشت. کلا با هرچی از اول مشکل داشت تسویه حساب کرد، نابودش کرد، انداختش بیرون. تابلو،...
-
پادزهر
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 18:22
کاش می شد بلند فریاد زد: آنچه از من یا هر کس دیگر در ذهن داری یا می بینی جنبه ای از وجود خودت است! در حالت عادی، آدم ها فقط آیینه هایی هستند که از کنارتان عبور می کنند ... اینکه چه در آیینه می بینی بستگی به عمق فرا فکنی جنبه های مختلف خودت دارد... بسته به آن تصور یا توهم، به کسی نزدیک می شوی یا از کسی فرار می کنی ......
-
فرودگاه تورنتو
یکشنبه 27 فروردین 1402 03:24
بازم حس عجیبیه ... داستان هایی که اینجا نوشتم داره دونه دونه حقیقی میشه ... آدم چاق روبروم نشست و نگران بود که میتونم مشکل کارخونه ش رو حل کنم یا نه ... مشکلش هم حل شد ... نمیدونم چطور کار میکنه ولی هرچی هست عجیبه... توی فرودگاه تورنتو نشستم منتظر که هواپیما بپره ... برگردم سر کار خودم هلند ... شاید بازم لازم باشه...
-
قبر
چهارشنبه 17 اسفند 1401 19:48
مهاجرت شبیه مردنه ... باید هرچی داری و نداری رو بذاری، همه ی آدمای اطرافت رو رها کنی، همه ی کوچه ها، خیابونا، کافه ها، شهرها رو رها کنی، با کمترین و سبکترین وسایل ممکن ناپدید بشی. بری جایی که هیچی ازش نمیدونی ... هیچ کس رو نمیشناسی ... هیچی از قواعد بازیشون نمیدونی ... هیچی از چیزاهایی که برای همه شون خیلی معمولیه...
-
دل
جمعه 15 مهر 1401 11:39
دلم ... دلم تنگ است ... برای تمام لحظات خوش آرامش ... برای تمام دم هایی که از انتهای وجودم میخندیدم ... برای تمام روزهایی که به نظرم بیهوده و نافرجام بودند ... دلم تنگ است برای یک نفس راحت حرف زدن ... با تمام وجود احساس را در کلمات درست تزریق کردن و بیان کردن تا فضای گفتگو رنگ زیبایی بگیرد ... دلم تنگ است برای نوشتن...
-
آسمون ریسمون
چهارشنبه 6 مهر 1401 12:38
حال عجیبی دارم ... مثل کسی که توی خواب داره کابوس میبینه ولی میخواد فریاد بزنه و نمیتونه ... نه میتونه فرار کنه نه میتونه راه بره نه میتونه داد بزنه ... فقط گاهی یه هو زیر پاش خالی میشه و با وحشت و ترس عجیبی سقوط میکنه به بیداری ... بیدار شدن اما کاری نمیتونه برای برزخ توی خواب بکنه ... اون هیولا هنوز ادامه داره ......
-
خزان
یکشنبه 13 شهریور 1401 17:04
ماشین مو تراش که آروم روی سرش راه میره دسته بزرگی از ارتش خاکستری و سفید موهای بی رمغش رو از پا در میاره. تمام توجهش به اینه که چیزی جا نمونه. چشمهاش رو میبنده و آروم مسیر حرکت موزر رو پشت سرش دنبال میکنه. تراشیدن موی سر همیشه آرامش عمیقی بهش میده. خرده موهایی که تا چند دقیقه پیش روی سرش جا داشتن الان به توالت پرت...
-
زنده
جمعه 7 مرداد 1401 17:00
یک کم فکر کرد ... دید هنوزم زنده ست! ... براش مهم نیست چه کسی میاد، میخونه، میره، ... چه برداشت های مزخرف و بی ربطی ممکنه بکنه یا نکنه ... چه مفهومی میخواد بسازه یا چی رو میخواد به خودش ربط بده یا نده ... بازخورد دیگران الان دیگه مهم نیست ... زنده ست هنوز ... تجربه میکنه! اینجا شده توالت افکار بو دار و غیر قابل تحمل...
-
تمام
چهارشنبه 27 مرداد 1400 23:20
میدونی ... سرطان شبیه جدایی از یه آدمه ... دقیقا با همون توالی ... نتیجه ش هم تقریبا یکیه ... قبلش مثل یه موجود کامل داری زندگیت رو میکنی، خوشی ... یکپارچه و کامل ... دنیا بالا پایینش رو داره و تو اصلا به بدنت فکر نمیکنی ... همه چیز سر جای خودشه دیگه ... باید هم باشه ... همینه دیگه ... گاهی خسته میشه، گاهی نفس کم...
-
فرژام
یکشنبه 24 مرداد 1400 12:23
دلم فریاد میخواهد صدای ناله ای مانده در اندوه گلویم سخت بیتاب است و امید فغان دارد زیر بار حجم بی مانندی از بغض فرو خفته نشسته سخت می گرید به جانم زخم ... به قلبم نیزه های خار دار خودخواهی به پایم بسته زنجیر زمان ... به چشمم خرده های آخرین رویای رنگین رهآزادی به خاک افکندم این سودای وهم انگیز سرمستی دلم پرواز میخواهد...
-
نفس
سهشنبه 19 مرداد 1400 11:07
چیزی که بیشتر از بی کسی آزارم میده اینه که همه چیز رو باید عادی جلوه بدم و باهاش عادی برخورد کنم ... خود درد به اندازه کافی طاقت فرسا هست ... صرف انرژی بیشتر برای عادی نشون دادن قضیه صد چندانش میکنه! ... به هر حال شاید بشه برای تسکین و ریختن آب روی سوختگی ها گفت تنهایی و لذت بردن از تنهایی بهترین هدیه ای هستش که هر کس...
-
همدرد
شنبه 26 تیر 1400 21:22
برگشته میگه بکش بالا زشته!... کسی نیست که اینجا ... خب تو هم بکش پایین ... توی دنیای آیینه هم زشته؟ گیر میدن؟ بکش پایین بابا دو دقیقه بی خیال ... توی توالت اصلا جای پایین کشیدنه! ... میخوام صورتم رو بشورم ... میشه درش بیارم؟ ... چه عجب! ... ماسک هم دردسر شده به خدا ... لخت بری بیرون کسی کاریت نداره ... ماسکت رو در...
-
باز
شنبه 19 تیر 1400 20:40
کاش دنیایی بود بعد از مرگ ... کاش میشد رویای ناز بودن در دنیایی بهتر را گاهی در سر پروراند و مست شد ... جایی که کنار عشق راحت و بی درد و ترس تنها شاد باشی و آرام ... مثل آدم به هوای حوا چشم بگشایی و تا نور در آسمان هست خیره اش بشوی و محو، لذت ببری ... نه درد سهمگینی سینه ات را خرد کند نه ترس برداشت های ناسزا اندیش،...
-
و دیگر هیچ ...
شنبه 12 تیر 1400 19:30
Опять как встарь сначала умрёшь начнёшь и повторится всё
-
مخلوط ناهمگن
شنبه 5 تیر 1400 19:43
۱ - دنیا را گویی مه گرفته ست ... سقوط نرم و بی انتها بر روی باد آنقدر جاودانه شده که روند عادی زندگی انگار همین معلق بودن و متلاشی نشدن است ... رویاهایمان چه شد؟ ... باد، گرد خاکستری آرزوهامان را برداشت و با خود به یغما برد ... عمری به دنبالش دویدیم و به گردش هم نرسیدیم ... عمری غافل از زندگی کردن فقط دویدیم و نرسیدیم...
-
تنگ
پنجشنبه 28 اسفند 1399 14:52
همیشه خسته ام ... نفس به چنگ سکوت خفقان شده ... اسیر کرده ام خودم را در چهارچوبی تنگ و خفه و بی پنجره ... من همیشه حبس بوده ام ... زمانی در خانه کودکی در پیشگاه کوهی از یخ سیری ناپذیر و همیشه ناراضی ... زمانی در خانه جهالتم روی لبه تیغی برنده در پیشگاه کوه آتشفشانی قدرناشناس و خودخواه و همیشه منتظر بهانه ای برای فوران...
-
جهنم زرد
چهارشنبه 16 مهر 1399 13:32
جهنم جاییه که هر روز تمام اشتباهات و گناه های زندگیت از جلوت عبور میکنن و نمیتونی ازشون رها بشی.هرچی میخوای ازشون فاصله بگیری مثل سایه ت دنبالت میان و بهت چنگ میزنن. جهنم سربالایی زحمت و خستگی و فرسایش بیهودگیه.راهیه که هرچی سریع تر می دوی بیشتر عقب میری. جهنم جاییه که هیچ چیز نه کمرنگ میشه نه از بین میره، هزاران بار...
-
رها
جمعه 21 شهریور 1399 20:22
حس غریبی از دلتنگی و دوری میخواندم ... گویی تمام زمان هایی که پرواز نکرده ام به هیبت اسطوره ای تمام و کمال در آسمان اسارتم میرقصند ... چشم بسه بر زهرخندهای من چنان نرم و آزاد میخرامد که انگاروجودی بی شکل است که میان حوادث خشونت بار از مجرای آرزو و امیدواری به هر سو سر میخورد ... و من هیچ و تنها در ته سردابی فراموش شده...
-
دستمال
سهشنبه 2 اردیبهشت 1399 00:06
روبرویت خاک گرفته تمام قد ایستاده، اولین جایی که دستمال را فرود میاوری صورتش است ... خاک پاک میشود ولی گرد و غبار از صورتش نه ... آن سوی جیوه ایستاده مبهوت خیره شده به تو ... گویی سالهاست ندیده تو را ... دست بر شیشه میکشید ... لمس خنکای خیس دستمال آلود که صافی شیشه را چرب میکند ... آدم ها بقیه را به اندازه دردهای...
-
آدم غیر کوانتومی
چهارشنبه 13 فروردین 1399 17:37
هر روز صبح از خواب پا میشی، یه سری کارای روزمره رو میکنی و بعد باز هر روز صبح از خواب پا میشی! هر شب قیافه خسته خودت رو توی آیینه میبینی با اپسیلون تغییر که داره به سمت کاملا مشخصی میل میکنه! فکر کن اگه یه روز صبح از خواب بیدار بشی و توی قالب یکی دیگه باشی چه میشه! مثل خیلی فیلمها و کارتونها و ... اگه یکی صبح از خواب...
-
فووت
جمعه 6 دی 1398 10:28
فانوس دریایی شاد بود ازینکه راه رو نشون میده و کمک میکنه، بعد از مدتی فاحشه شهر ادعا کرد که فانوس به اون چشمک زده، بقیه زنها هم تایید کردن که به اونها هم چشمک زده و فانوس رو به جرم تلاش برای زدن مخ زنها خاموش کردند. ازون به بعد هر روز تکه چوب های خردشده کشتی ها توی ساحل دیده میشد.
-
فوریه
چهارشنبه 4 دی 1398 09:15
مگه قرار نبود تصویری ازخودت توی آیینه دستشویی باشی؟ پس چرا تبدیل به چاه توالت شدی؟ یه چاه عمیق که هرکس از تجمع صفات خودش خسته شده باشه میاد روی تو بالا میاره! و همیشه بدترین و کثیف ترین شناخته میشی! مهربون بودن همیشه توهم ایجاد میکنه ... به قول اون آهنگ معروف خاکی باشی میشاشن روت فکر میکنن زمینه! شاید باید مثل خودشون...
-
برگهای پاییزی
یکشنبه 12 آبان 1398 13:54
آتش را دیده ای؟! گمان نکنم دیده باشی ... میان تاریکی ها و سرما می آید، زبانه میکشد، گرم میکند، روشنی می بخشد و برجان می ماند. رقص آتش را دیده ای؟! ... مسخ میکند، به جنون میکشد و مست رهایت میکند ... نه شاید بتوانی نزدیکش شوی، نه شاید بتوانی درکش کنی! تنها باید ساعت ها به موج نرم حرکاتش خیره بنشینی و از مستی خمارش گرم...
-
بازتاب
سهشنبه 25 تیر 1398 13:01
خسته ام ... فقط خسته م ... همین! ... هیچی نشده! هرچی سعی میکنم یه آهنگ دیگه پیدا کنم برای نوشتن نمیشه! انگار قسمت نوشتاری مغزم با این آهنگ فقط راه می افته! ... آهنگ فیلم "لیست شیندلر"! طبق معمول چیزی که میخوام بنویسم ترتیب زمانی نداره! عاشق اینم که کل زمان نوشته ها رو چنان هم بزنم که نشه فهمید تقدم تاخر...
-
جیغ
چهارشنبه 7 فروردین 1398 16:05
- چرا میخندی؟ = آخه ببین چی نوشته !! توهم تا کجا آخه؟! - خنده نداره ... تقصیر خودته خب ... = یعنی باید پاشم برم برای تک تک کسایی که عکس منو دیدن توضیح بدم که ترکیب و جای آدما توی عکس فقط یه اتفاق بود؟ - چی بگم آخه ... نخند داری عصبیم میکنی! ............................... موبایلم صدای شرشر آب میده ... از وقتی بانو...
-
فریاد سکوت
شنبه 24 آذر 1397 17:26
تکامل روند پیری چیزیه که میشه از توی آیینه فهمید. مرد توی آیینه همیشه چیز جدیدی برای نشون دادن بهت داره. یه خط جدید، موی سفید جدید، تغییر زاویه شونه ها یا کم و زیاد شدن حجم های بدنت ... دارم کم کم با سرعت متوسط نسبتا بالایی پیر میشم و این اصلا برام جالب نیست. زود خسته و بی اعصاب میشم. دیگه حوصله بحث با بقیه رو ندارم،...
-
طبل
جمعه 23 شهریور 1397 18:40
همیشه تقابل غیر منطقی اعداد و رویدادها برام جذاب بوده ... همیشه روی آیینه برای خودم فرمولای بی سروته مینوشتم و همه چیز رو به هم ربط میدادم ... گاهی چیزای جذابی ازش در میومد مثلا محاسبه همه چیزای دردسر ساز به هفت میرسید ... همه چیزای آرامش بخش به 3 و 5 ... مثلا همین الان که 23 و 12 با هم ربط دارن!! ... 12 و محرم به هم...
-
پله برقی جذاب
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1397 17:13
پله برقی مفهوم جذاب زندگی منه ... به هزار دلیل!! ... بچه بودم به عشق پله برقی میرفتیم تنها فروشگاهی که از این معجزه های ناب و رویایی داشت ... فروشگاهی که مزه ی بستنی قیفی میداد و بوی وسایل نو!! آیینه های بالای پله برقی همیشه زاویه ای نو بود ... خودت رو میدیدی که ایستادی و حرکت میکنی ... دنیایی که حرکت میکنه و ایستاده...
-
چیلی
دوشنبه 28 اسفند 1396 22:18
عرض اتاق رو انقدر قدم زده بود که ناخودآگاه میدونست الان باید انتظار چه صدایی از برخورد کف کفش چرمی واکس خورده ش با کف اتاق داشته باشه. سه قدم بی صدا ... سه قدم تق تق ... هر بار که نوبت راه رفتن سمت پنجره ی بلند میرسید مرد توی آیینه رو میدید که از دور داره بهش نزدیک میشه و وقتی بهش میرسه نفس عمیق میکشه و باز ناپدید...