-
خونه
پنجشنبه 21 دی 1396 15:39
- اصولا از اول اشتباه نصب کرده بودند! ... باید حالت آیینه ایش رو به بیرون باشه نه داخل!! این جوری روز از بیرون داخل پیداست ولی شب از داخل بیرون پیدا نیست!! ... باز کن دوباره ببند ... = دعوا از اول خلقت سر این بوده که زنده بمونن و منتقل بشن به نسل بعد! یه دعوای اساسی بین مولکولای آلی و معدنی! بیشتر مثل یه مسابقه بین...
-
متضادتر
چهارشنبه 13 دی 1396 21:40
گاهی انقدر فکر میکنم که تمام زمان و زمین دور افکارم میچرخند ... مثل دیوانه ای مست و چشم از حدقه بیرون زده خط روبرویم را دنبال میکنم و باز فقط فکر میکنم ... در دنیای امپراتوری تضادها هر چه خود را بیشتر به بیرون پرتاب میکنیم بیشتر در خود فرو میرویم ... هرچه بیشتر میخواهیم دیگران را بشناسیم خود را میبینیم ... چیزی که از...
-
شکست
چهارشنبه 29 آذر 1396 17:03
- سلام دکتر ... نه اصلا خوب نیست ... نشسته روی زمین گریه میکنه انگار داره از رو زمین یه چیزی جمع میکنه با یه چیزی مثل قاشق ... نه والا من نمیفهمم چی میگه!!! ... حالش خوب بود ... جلو آیینه داشت خودش رو نیگا میکرد یه هو شروع کرد دور خودش چرخیدن و داد کشیدن که "افتاد ... ریخت ... همه ش ریخت" ... همه ش میگشت...
-
پاییز
شنبه 11 آذر 1396 14:32
چشمهایش را بست ... لرزش پلکهایش را که تمنای دیدن داشتند آرام کرد ... نمیخواهم ببینم ... سنگینی سرمای هوا از روی گونه هایش سر میخورد ... نفس هایش را آرام کرد تا بشنود ... دستها در جیب، پا روی پا انداخته، صاف روی نیمکت قدیمی نشسته بود ... با هر دمی که میکشید خنکای هوای منجمد تا عمق قلبش را سرد میکرد ... انگار صدای...
-
خفه
شنبه 21 مرداد 1396 21:37
یه دفتر داده بود بهش که توش براش بنویسه ... صفحه اولش هم یه چیزی خودش نوشته ... گفته این جا برام بنویس بعد ازت میگیرم میخونم ... بعد رفته ... انقدر رفت که دیگه یادش رفت دفترش رو ببینه ... دفتر تنها کنج فراموشی بی یادگار توی خودش فرو رفته ... نه نویسنده ای ... نه خواننده ای ... هم نویسنده رفته هم خواننده ... یه روز...
-
ساده
شنبه 7 مرداد 1396 17:31
آخرین ظرف رو روی میز بلند میذاره ... تقریبا تمام میز پر از ظرفهای شسته شده ست ... سینک رو میشوره و زمین رو خشک میکنه ... همه چیز هست ... فقط فیلمبردار نیست ... گفته بودم نگیرید ... هنوز هم میگم ... نگیرید !!! ... برداشت 9 ... حرکت ... -گفته بودی میخونیش ! =وقت نشد - باور کن هنوز هم نمیدونم باید چیکار کنم !! هزار تا...
-
دور
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 15:14
پیرزن با لبخند زورکی عجیبی بهش خیره شده بود ... با لهجه عجیبی حرف میزد ... تقریبا باید حدس میزد که منظورش چیه ... هر از گاهی سری به آشپزخونه ش میزد و برمیگشت ... بوی تند غذایی که معلوم بود پر از ادویه های مختلفه مخلوتی از سرگیجه و اشتها رو القا میکرد ... به سختی روی یکی از صندلی های کهنه نشست و به حرف زدن ادامه داد...
-
بار
پنجشنبه 31 فروردین 1396 18:40
- تو اولین احمقی نیستی که این کار رو میکنه. راحت باش. =خیلی باحاله!! - جذابیتش توی غیر عادی بودنشه. اگه بیست هزار سال پیش بود مقوله عجیبی به حساب نمی اومد. فندک چرک و کثیفی که روش یه زمانی عکس یه گرگ بود رو باز و بسته میکرد. به سوراخ کنار فرش خیره شده بود. بوی وحشتناک و خفه ای تمام فضا رو گرفته بود. تمام بدنش انگار از...
-
...
دوشنبه 30 اسفند 1395 01:08
.....
-
گم شده
یکشنبه 15 اسفند 1395 22:47
نمیدونم، هر چند وقت یه بار میاد اینجا وایمیسته، زل میزنه به اون ته، اخم میکنه، بغض میکنه، گریه میکنه، یه چیزایی زمزمه میکنه بعد سرش رو میندازه پایین، آروم که شد آروم راهش رو میگیره میره ... بیشتر شبیه یه مراسم شده براش که هر چند وقت یکبار میاد انجامش میده میره ... عجیب نیست! آدم ها کارای عجیب زیاد میکنن، اینم مثل...
-
سیم
پنجشنبه 21 بهمن 1395 20:25
یکی بود ... قبلا هیچی نبود ... الان شدن چهارتا ... مگه موهای سینه هم سفید میشه ؟!! ... یه مدت با تک و توک موی سفید سرم درگیر بودم ... بعد با ریش های سفید شده ... الان ... هرچی رنگ میبازه محکومه به قطع شدن ... خیلی مهمه وقتی جلوی آیینه ایستادی اولین چیزی که میبینی چیه ... میتونی دغدغه های شخصیت رو تحلیل کنی ... زندگی...
-
آرامش
دوشنبه 6 دی 1395 11:17
میگفت زندگی مثل صندلی بازیه ... وقتی شروع میشه همه ی امکانات رو بهت میدن ... کم کم بدون اینکه بفهمی چرا دونه دونه ازت میگیرن ... یه روز چشم باز میکنی میبینی یه چیزایی رو از دست دادی ... چیزایی که همیشه روش حساب میکردی ... توانت رو ... حوصله ت رو ... قدرت حرکتت رو ... داشته هات رو ... دست آوردهات رو ... جسمت رو ......
-
10
جمعه 16 مهر 1395 19:01
10 سال پیش در اوج فلاکت و بدبختی و احساس مرگ یه روز تصمیم گرفتم روزنه ای برای خودم بسازم که بتونم از تنهایی خفقان آوری که تمام زندگیم رو گرفته بود رها بشم. داستان سرایی و داستان نویسی و شخصیت پردازی از آرامش بخش ترین فرار های زندگیم به حساب می اومد. کسی رو نداشتم براش حرف بزنم، با تصویر خودم توی آیینه شروع کردم. بعد...
-
.
یکشنبه 28 شهریور 1395 15:06
گلچهره نبین ... این نغمه سرا چرا راهی ننگ و عار شد ... نیا ... نبین ... در انتظار چه نشسته ای؟ غریبانه به چه خیره مانده ای؟ آنچه چشم به رویت گشاده غریبه ای تاریک است ... نمیشناسمش ... آیینه را تار کرده ... عمری خیره به آسایشگاهی دور چشم دوخته، اینک حزین عمر بر دوش کشیده تا به کجا حسرت بخورد ... این بود زندگی؟!! ......
-
نقاب
شنبه 5 تیر 1395 00:51
میشینی توی خودت ... تنها جایی که آرامش داری ... تنها جایی که میتونی راحت خودت باشی ... بدون چشم های از کاسه بیرون زده ای که فقط میخوان زیرت خط قرمز بکشن ... بدون اینکه از فیلتر نظرات کسی رد بشی ... بدون اینکه نیاز به هیچ توضیحی راجع به چیزی داشته باشی ... مثل وقتی که توی عمق آب دست و پات رو رها میکنی و معلق میشی و...
-
گیج
جمعه 6 فروردین 1395 23:02
تنها قدم میزنی در امتداد تنهایی ... در امتداد دیواری بزرگ و سخت ... جانش پوسیده، رنگش مرگ ... آیینه های خرد بر زیر پایت همچو امیدهای زیبای فراموش شده ... گذر که میکنی گلگون میشوند و چسبناک ... سوزی بر جانت میگذارند و میروند ... بی آنکه خود را در آنها دیده باشی ... بی آنکه حتی دمی آسوده باشی ... دست بر زبری ریز دیوار...
-
سی ثانیه چراغ قرمز
جمعه 23 بهمن 1394 17:53
اگه آهنگساز هم این شاهکارش رو با ریتمی که من با نوک ناخن روی فلز نقره ای دنده میزنم ساخته بود خیلی بهتر میشد ... پایین ... بالا ... شیشه بخار گرفته ی خیس هم اعصاب نداره ... نور تند چراغ ماشین هایی که دارن با کرنش از روبرو رد میشن گاهی صورتت رو توی شیشه نشون میده ... آره بهت میاد ... خیلی وقت بود ندیده بودمت ... هنوزم...
-
چرت و پرت
سهشنبه 9 دی 1393 02:13
مگه میشه آدم خودش رو توی آیینه از پشت سر ببینه ؟ حتما صورتم رو خوب نشستم !! شاید هم باید ... نه!! ربطی نداره !! لعنت به این سیگار ... بار چندمه که دارم کام میگیرم و صورتم رو میشورم!! بیدار شو ... انقدر خوابی که خودت رو توی آیینه از پشت سر میبینی ... اون هم ثابت!! اون هم شبیه یه موزاییک !! یه موزاییک سفید ... = میشه...
-
یادگاری زخم سر پنجه
دوشنبه 3 آذر 1393 14:46
چشم میدوزی در انتظار آیینه ای که خود را شاید تمام قد درونش لذت ببری. نه آیینه ای می آید و نه دیگر شاید خود را درونش بشناسی! میان هیاهوی باد نو آذر که گرد و خاک بر تمام هستی ات مینشاند رام و آرام قدم میزنی. می وزد، زوزه میکشد و میرود. برگ ها را تنگ در آغوش میگیرد بالا میرود و در میان بهت و گیجی رهایشان میکند. میچرخد و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 شهریور 1393 22:00
.
-
چرا باز بنویسم؟
جمعه 27 تیر 1393 03:58
روبروی من نشسته چشم تو چشم. دستاش رو به حالت چندش آوری به هم گره کرده. چنان با قاطعیت در باره موضوعی که هیچ تجربه و احساس درستی نسبت بهش نداره سخن پرتاب میکنه توی صورتم که دلم میخواد زیر سیگاری بلور رو با تمام خاکسترهای پاک توش فرو کنم ته حلقش! قیافه ام رو که توی بازتاب عینکش میبینم نگران خودم میشم! آروم باش. آفرین....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیر 1393 15:37
-
یاس
سهشنبه 23 اردیبهشت 1393 11:19
میگفت خیلی وقته داره به حرفاش گوش میکنه. گاهی میخندید، گاهی گریه، گاهی هم فقط گوش میکرد! - داداش، خان جون، هیشکی نیس؟ یکی این بطری رو ببره بشوره! حرفاش دیگه داره تکراری میشه ! بطری خالی خاک گرفته مدتیه گوشه حیاط تنهاست. انقدر موقع سیگار کشیدن خوابش برده که لای انگشتای 2 و 3 ش کاملا سوخته، داره شبیه یه گلدون خالی میشه....
-
بوق
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 16:39
چراغ چشمک زن قرمز روی تلفن تازگی ها اتفاق نادری برای خونه من به حساب میاد ... همیشه پیام تازه مزه شیری که از یخچال در میاد رو میده ... همیشه وقتی پیام پخش میشه خونه هنوز تاریکه ... " one new message " " ... خوب ... فقط میخواستم ببینم ... حالت چطوره ... همین ... آخه الان دقیقا ... یک ماهه حرف نزدیم ......
-
حس و د
شنبه 2 فروردین 1393 13:53
روشن، خاموش ... روشن ... خاموش ... تغییر سینوسی شدت نور توی ماشین وقتی داره از زیر چراغ های فضول اتوبان میگذره همیشه برام جذابیت خاصی داشته. بچه که بودم روی صندلی عقب ماشین دراز میکشیدم و سمت راست صورتم رو میذاشتم روی صندلی ... نور زرد رنگی که زیاد و کم میشد برام هیجان انگیز ترین بود ... همیشه موقع رانندگی آیینه عقب...
-
اشتیاق
چهارشنبه 23 بهمن 1392 00:42
معاقشه همیشه لولیدن و تنیدن بین تعرق هیجان زدگی نیست ... گاهی تنها خیره موندن به بازتاب خودت توی چشم معشوقه ... که عکس معشوق هم توی چشم اون بازتاب هست ... بی نهایت بازتاب از خودت و کسی که برات زندگیه ... و تو تنها نگاهی ... و تنها در رفت و آمد بین فاصله پوچ چشمانت و بازتاب چشمانت ... بین قلبت و بازتاب قلبت از درون قلب...
-
جوراب پشمی
جمعه 29 آذر 1392 15:03
نه ... این محدب بود اون مقعر ... آره دیگه اون آیینه که دماغت گنده تر می افتاد میشد محدب اون یکی مقعر بود یا ... ؟!! خب الان این میله براق و خوشگل تخت که دو دستی بهش چنگ زدی و داری خودت رو توش نگاه میکنی و هم زمان داری نفس های عمیق و آرامش بخش میکشی به نظرت محدبه یا مقـــــــ ..... آآآآآآآآآآآآآآآآآ یییییییییی .......
-
خوش
دوشنبه 29 مهر 1392 13:37
- مراقب باشین قنداتون رو ندزدن، قند تموم شده ! آبدارچی یک چشم با اون خنده همیشگی و اصرار جدی برای نشون دادن همه ی دندونای تا نصف پوسیده، رو بروم می ایسته و با همون یک چشمش بهم زل میزنه . همیشه حس میکنم میخواد چیزی بگه یا از چیزی مطمان بشه. حس عجیبی رو به آدم منتقل میکنه، شباهت زیادی به حس مرگ داره! یه روز بهش گفتم...
-
هفت
یکشنبه 10 شهریور 1392 07:54
ببین من که میگم همیشه عدد ۷ خیلی عجیبه! مثلا چی؟ مثلا ۷ سال دیگه دوباره برمیگرده میگه بلاگم رو پس بده ... کلا هرچیزی که یه ربطی به هفت داشته باشه برام ترسناکه! شدیدا تمایل دارم ازش فرار کنم! مخصوصا اگه سه تا هفت کنار هم بیادکه دیگه هیییییچی ... ۷ سال دیگه پلاک ۷۷ ... ساختمون به اسم خودم! طبقه ۷ واحد ۷۰۷ ... عدد ۷۷۷!...
-
گذشته
جمعه 4 مرداد 1392 03:38
ببین به چه روزی افتادیم به خدا! نیگا کن چه عرقی داری میریزی ... خوب بشور ! ... نمیدونم این ویترین بالای ظرف شویی با این شیشه های برنزیش ابتکار کدوم مغزی بوده ولی کار هرکی بوده به فکر من و مرد توی آیینه بوده! دلش نمیخواسته موقع ظرف شستن تنها باشیم ! آقا حواست به کارت باشه ... آب رو همین جوری باز گذاشتی ... خدا آبت رو...