چشمام رو میبندم، نفس توی سینه اسیر میشه، انگشتام میلرزن. کفش مردونه چرمی نوک پام رو میزنه. همیشه با زانوی شلوار کت-شلوار مشکل داشتم ... هیچ کس نیست،همه رفتن. بوی عطر،گل و الکل همه جا پخشه. کراواتم رو شل کردم، احساس خفگی بهم دست میده وقتی دکمه بالای یقه پیراهن مردونه با اون یقه سفت و خشکش بسته میشه ... قطره ی عرق از کنار گوشم آروم سر میخوره و روی پوست تراشیده ی بناگوشم به پایین میلغزه ... نفس هنوز اسیره ...
همیشه با کلاویه سل وسط پیانو شروع کردم،بهم آرامش میده! تا بتونم دست چپ رو هم به کار بگیرم ... خودش میاد! چند دقیقه اول من تقریبا فقط یه شنونده بیشتر نیستم، بعد کم کم رام میشه و میاد دست من و ... عاشق فرهادم! اون هم با اینکه چیزی نمیفهمید دوستش داشت!
تو فکر یک سقفم ... یه سقف بی روزن ... یه سقف پاا بر جاااااا ... مح کم تر از آآآآآهن ... تو فکر یک سقفم ... یک سقف بی روزن ... سقفی برای عشق ... برای تو با من ... انگشتام سکته میکنند. برای تو با من؟!! آره، برای تو با من ... نیشخند،پوزخند، کنایه ...
چشمام رو آروم باز میکنم، مرد درون آینه توی براقی پیانوی مشکی به من خیره شده. سلاااام! تو هم که اینجایی ! چرا نرفتی هنوز؟ نکنه تو هم ...
دست راست به محدوده دست چپ تجاوز میکنه، از آخرین و بم ترین کلاویه ی می شروع میکنن به رقصیدن و دنبال هم کردن تا انتهای بیکران کلیدهای سفید و سیاه هزار رنگ ...
میبینم صورتمو تو آینه ... با لبی خسته میپرسم از خودم ... این غریبه کیه از من چی میخواد ... اون به من یا من به اون خیره شدم ... باورم نمیشه هر چی می بینم ... چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ... به خودم میگم که این صورتکه ... میتونم از صورتم ورش دارم ... میکشم دستمو روی صورتم ... هر چی باید بدونم دستام میگه ... منو توی آینه نشون میده ... میگه این تو یی، نه هیچ کس دیگه ... میگه این تو یی، نه هیچ کس دیگه ... میگه این تو یی، نه هیچ کس دیگه ... میگه این تو یی، نه هیچ کس دیگه ... بلند میخندم! انگار فرهاد داره بهم جواب میده!
جای پاهای تموم قصهها ...رنگ غربت تو تموم لحظهها ... مونده روی صورتت تا بدونی ... حالا امروز چی ازت مونده به جا !!! هیچی فرهاد جان، هیچی ازم نمونده به جااااااااااااااااا تنهاااااااااام ... من مانده ام تنننننهااای تنننننهاااااا ... یادش به خیر!
بوی عطر تندی هوشم رو به ذهنم بر میگردونه. به افتخار حضورش یه تیکه ی کوچیک از شبانه ی محبوب شوپن که خیلی دوست داره رو میزنم ... امشب با اون لباس مشکی بلند و آرایش ملایمش بی نظیر شده بود! روی صندلی فراخ پیانو سر میخورم و برمیگردم تا بتونم ببینمش، لبخندی آویزون به گوشه لبم، دستهام رو در هم مهار میکنم و چشم باز میکنم ... با آوای مست کننده و بازی چشمهای هوش برش میگه :
? Tu ne veux pas dormir, mon amour
Je ne peux pas, quand tu es ici ... je veux juste te voir! ... Rêves, ils doivent attendre, ma cherie
:))
fou, tu es mon tout, allons-y
آره،این بار هم باید باورم میشد که برای کسی همه چیز باشم! ولی نمیدونم چرا ...
میدونی چی میگم،نه؟ آدم گاهی به وجود خودش هم شک میکنه چه برسه به حرفهای وحشی دیگران! اون هم با اون خنیاگری ذاتیش ... زیباییش دیوانه کنندست کثافت!! =))
فقط برای اینکه کسی باشه نمیشه آهنگ پاک " تو فکر یک سقفم " رو لکه دار کرد! باید حس واقعیش بیاد تا سقفش بی روزن بشه! آخر پاییز از آسمون چشمات پشیمونی چکه نکنه ... سقف رویاهات روی آرامش ات خراب نشه ... زمستونه، میدونی که؟!!
پ.ن. این آخر پاییز اشاره داشت به " جوجه ها رو آخر پاییز میشمرند"
پ.ن.2. همه دارن بلند میگن ولی من دوست دارم فقط در اوج تنهایی، تنها خیره بشم! دوست دارم دیگه ... خیلی هم توجیهم منطقیه!! ... دلم میخواد!