چیه ؟ باز چه مرگت شده ؟ نفس نفس میزنی. داری مثل بید میلرزی. اینجا که خوب گرمه پس چیه ؟ نکنه تو هم مثل من .... باز هم کابوس دیدی ؟ باز هم ... چند وقته نمی دونم چی شده اکثر شب ها کابوس میبینم. تو هم همین طوری ؟! نیگا کن انقدر عرق کردی که انگار زیر دوش بودی. پای چشمات هم گود رفته . میترسم برم بخوابم ... آره میترسم. اگه باز هم بیاد چی ؟ نمیدونی چقدر وحشتناکه. اصلا نمیدونم چیه ....
شب شده . باز هم خواب. وقتی خوابم میبره دیگه هیچ چیزی نیست که اذیتم بکنه. وسط خواب یه دفعه مثل اینکه هوشیار شده باشم ولی قدرت حرکت ندارم. خوابم ولی خواب نیستم. هیچ اراده ای ندارم. وسط تخت بزرگ ٬ تنها ٬ سعی میکنم دوباره بخوابم. هوا به شدت سرد میشه. باز هم اون صدای عذاب آور خرد شدن چیزی مثل چوب خشک های نازک. تمام بدنم میلرزه چون میدونم باز هم داره شروع میشه. اینها مقدمه کابوس های هر شب من شده. باز به خواب میرم. هر شب همون خواب تکراری. یه فضای تاریک که من در مرکزش هستم . صورت بزرگی که یه دفعه جلوم سبز میشه و من رو به شدت می ترسونه. چیز خیلی بزرگی که یه جورایی شبیه آدم هاست. بیشتر شبیه یه زن با موهای بلند و لباس یه سره بلند سفید نقره ای که تا پایین پاهاش اومده. دستها و انکشتای کشیده و بسیار بلند و ترسناک. صدایی مثل جیغ بلند و نازک کر کننده. وقتی حرکت میکنه صدایی تولید میشه که شبیه صدای دیاپازون هستش. میاد نزدیک. صورت زشت و ترسناکش رو میاره نزدیک من و چیزی میگه که نمیفهمم. گلوی من رو محکم میگیره و با خودش میکشه. به سرعت حرکت میکنه و من رو هم میکشه. هر دفعه سعی میکنم مقاومت کنم بر میگرده و دهنش باز میشه و جیغ بلندی میزنه. انقدر می ترسم که با جیغ و داد از خواب میپرم. شب اول از ترس .... !!!
میگن خواب ها الکی نیستن از این دیگه الکی تر میشه ؟ ربطی به زیاد خوردن نداره چون من ساعت ۸ شام میخورم اون هم بیشتر یه چیز سبک. به افکار مشوش هم ربطی نداره چون داره هر شب تکرار میشه. هیچ کاری هم نمی تونم بکنم . کاشکی مادرم بود .... اه اه اه اه بچه ننه .... !
این لباسه بهم میاد نه ؟ ... به تو که خیلی میاد. رنگش هم مناسبه. با کلی تخفیف و ارفاق میشه گفت بفهمی نفهمی تیپت بد نشده ! پر رو نشو .... تا یککم ازت تعریف میکنن بی جنبه بازی در میاری. از بچگی از کت شلوار بدم میومد. از بچگی هم هر جا میخواستیم بریم تن من کت شلوار میکردن. آخه بچه چهار ساله چیه دیگه که کله پاچش چی باشه . هر کی هم که میدی کلی میخندید و مسخره میکرد. آخه فکر شخصیت بچه نیستی فکر آبروی خودت باش. .... . ببین به این میگن کروات ، یه چیز تو مایه های طناب دار با کلاس میبندن که ....... که ..... که چی ؟ به من چه که چی ، همه میبندن ما هم میبندیم. حاجی خدابیامرز ! ؟ ! اگه پسرش رو تو این وضعیت میدید چه بلایی سر مادرم می آورد! چه ربطی داره به مادرم ؟ همون ربطی که وقتی حساب کاسبیش به هم میخورد اون رو میزد . ببین به این میگن ژل ولی مال الان نیست. الان باید به تف قناعت کنی. چه قیافه ی ....... مضحکی . ! موی بلند ، ناخن دراز ، صورت ریشو ... وای و وای و وای ....
سعی میکنم خودم رو صاف کنم و درست راه برم. به دسته گل بزرگی که دستمه نگاه میکنم. گل های سرخ خوابیده روی مخمل مشکی. کارت سفیدی وسطش داره جیغ و داد میکنه.
" پیوندتان مبارک "
" با آرزوی بهترین ساعات عشق "
" از طرف "
از طرف کی ؟ جای خالی یعنی چی ؟ اگه چاپی بود باز میگفتن یادشون رفته اسمشون رو بنویسن. این که دست نویسه.
صدای پاشنه کفشام توی سرم میپیچه. دارم به در تالار میرسم. دم در بابک ایستاده ...
/ معلوم هست کجایی تو ؟ یه ساعته تو این سرما ایستادم دم در جناب آقا تشریف بیارن. ایول چه گل باحالی فکر کنم صد - صد و پنجاه تایی بشه . چقدر مایه گذاشتی ؟ ... اسم نوشتی ؟ ... ولش کن خودم مینویسم. بنویسم از طرف بچه های دانشگاه خوبه دیگه ........ /
بی اراده و بی توجه میرم تو. چه قدر شور و شلوغی. به این میگن یه عروسی درست و حسابی.
تا آخر مراسم هیچ حس مشخصی نداشتم جز یه دل پیچه کوچیک که معمولا توی این شرایط داشتم. آخر مراسم دیگه وقت رفتن شد. عروس داماد دارن با همه خدا حافظی میکنن. کاشکی هیچ وقت نرفته بودم جلو .... چقدر زیبا شده .
/ آقای ... خیلی ممنون که تشریف آوردین . مرسی . /
و لبخندی که مدت ها بود منتظرش بودم و الان بهم زده شد. نوش دارو بعد از چله سهراب.
میخواستم حرف بزنم . میخواستم همه چیز رو بهش بگم . یه کار روانی و احمقانه . یه دیوونه بازی توی بهترین شب زندگی کسی که دوستش داری. ولی دیگه حق نداری که دوستش داشته باشی. دیگه حق نداری بهش فکر کنی. دیگه نمیتونه مال تو باشه ... فاصله تو با اون میل میکنه به بی نهایت ترین جاهای خلقت. دیگه حق نداری . برو بمیر که دیگه اگه بهش فکر کنی هم گناهه چه برسه به اینکه عاشقش باشی.
میخواستم بهش بگم بیا این همه ی گل هاییه که میخواستم بهت بدم. بیا همش رو یه جا بگیر. این همه عشقیه که بهت داشتم ، بیا قلبم رو در بیار. بیا این تمام کاراییه که میخواستم برات بکنم ، بقیه عمرم مال تو. بیا ... فقط بیا ...
امشب عروسیته. شب شاهانه عشق. اگه بدونم بهت خوش میگذره برام کافیه. اگه بدونم عشق رو پیدا کردی برام بس . هیچ وقت جرات ندارم بگم کاشکی مال من بودی. با هرکی میخوای باش ولی خوش باش.
ببین تیپ دامادی زدم. امشب عروسیه من هم هست. چون تو خوشحالی. برو به سلامت. کاشکی هیچ وقت نفهمی چقدر دوستت داشتم. برو به سلامت. خوش بخت بشی ......
تا صبح چهار زانو نشستم کنار پنجره٬ پشت به دیوار با همون لباسای دامادی. انگار یه دنیا روی سرم خراب شده. زیر آوار آرزوهای خیالی دارم دست و پا میزنم٬ هیچ کسی هم نیست که بیارتم بیرون. دارم له میشم و بلد نیستم در خروجی رو پیدا کنم. انگار همه چیز تموم شده. حتی انگیزه و امید و آرزو ...
فقط خوشم به یاد خوشی او . حسادت نمی کنی ؟ کسی که نمیتونه این همه خوشی به کسی بده از خوشی اون حسادت نمیکنه ٬ خوشحال میشه .
ای صبا این نو بهار عشق و شور حال ...... از خرمن تکیده بر این کهنه پیر خزان ...... وین عشق و داد و جگر پاره های ما ....... بر خانه گاه سلامت به سر رسان .... بر هر که را که بر این کعبه رشک برد ...... با سنگ رجم به جهنم روانه ساز ....
-------------------------------
من گاهی وقتها دچار خود شیفتگی میشم و خودم از نظرام خوشم میاد . این هم یکی از اون مواقعه. توی وبلاگ آی رهگذر سلام یه جمله بود که : زندگی مثه پله برقی نیست! شاید منظورش رو درست نفهمیدم ولی این نظر رو دادم که به نظرم در باره خیلی ها صدق میکنه :
زندگی مثل یه تابع سینوسیه که دائم داره بالا پایین میره. من بیچاره توی 270 درجه زیر صفر گیر کردم. جالب تر اینه که نهایتا به 90 درجه میرسی و هیچ وقت نمیتونی تا صد درجه بالا بری که جوش بیاری و بخار از سرت در بیاد و بی جنبه بازی در بیاری. وقتی فکر میکنی به درجه صدم رسیدی تازه میفهمی که ده درجه از 90 پایین تر اومدی و داری با زاویه خیلی تند و شتاب بالا بر اثر جاذبه زمین میری به مرز صفر برسی و بعدش هم تا بیای به سرمای صفر درجه عادت کنی میبینی تا 270 درجه زیر صفر انقدر یخ زدی که دیگه نمیشه کاری کرد. از این به بعدش میوفته توی سر بالایی و پوستت میکنه تا دوباره به صفر برسی ، چه برسه به 90. این بود قاطی کردن درجه های دایره با حالت دمایی آب و نیروی جاذبه زمین .... خودش کلی مقاله میشه ...
امروز من یه کشف بزرگ کردم ... میدونی قلب انسان گرم ترین و پرفشار ترین جای بدن اونه و چشماش سردترین و کم فشار ترین جا ؟ خودم کشفش کردم.
اثبات : دو سوم بدن ما از آب تشکیل شده. وقتی آب به قلب میرسه تحت گرما و فشار زیاد بخار میشه و جایی زیر گلو جمع میشه. وقتی فشار بخار گلو با فشار بخار مغز یکی میشه بخار از گلو به بالا میره و به چشم میرسه. توی چشم چون خیلی سرده و فشار پایینه دوباره آب تشکیل میشه و از سوراخای بقل چشم بیرون میاد. فقط یه جای این اثبات مشکل داره : آب که با این روش بیرون میاد باید مقطر باشه پس چرا اشک شوره ؟
یه دلیل سردی چشم ها هم نگاه مردمه. این اثبات نمیخواد ٬ برین بیرون یه نگاه به چشم مردم بندازین براتون اثبات میشه.
فکر کنم قلب من گرم تر از بقیه آدماست چون شدیدا مشکل تجمع بخار در گلو و تقطیر آب از چشم دارم. فکر کنم باید یه سوراخ توی قفسه سینم ایجاد کنم که بخار ازش بیاد بیرون.
میدونی ... امروز یه روز خوبیه ٬ صبح که از خواب پا شدم هوا ابری بود ٬ از پنجره که بیرون رو نگاه میکردی همه جا قهوه ای بود. تاریکی آرامش بخش . یه نیم ساعتی روی تخت به هوا نگاه میکردم. اگه میشد همیشه هوا قهوه ای باشه چه خوب بود ... بوی بارون رو خیلی دوست دارم ... مخصوصا اگه هوا سرد باشه.. نیگا به صورت کبودم نکن ... اینجوری خجالت میکشم . خودت که میدونی چی شده دیگه چرا انقدر زل زدی به صورتم. . .
بیا مال تو ... بگیرش ... چه جالب ٬تو هم می خوای یه چیزی بهم بدی .... ای ناقلا تو هم پیچیدیش لای دستمال توالت ؟ !! خوب اشکال نداره ... بیا بگیر ... میشه لطفا هدیه خودت رو ببری کنار تا من مال خودم رو بهت بدم .... ااااااااا ه خوب ببرش کنار دیگه ... همش داری میزنیش به مال من ... دیوونه . من رو بگو که این همه کادو برات پیچیدم. حالا که لج بازی میکنی اصلا میندازمش تو سطل زباله . خوب شد ؟ راحت شدی ؟ .... باهات قهرم .... نیگام نکن ٬ باهات آشتی نمیکنم .... حالا که انقدر منت میکشی باشه .... حالا کادوی تو چی بود ؟ ... مال من که چیز مهمی نبود. راستش میخواستم بندازمش دور گفتم بدمش به تو شاید به دردت بخوره. آخه رسم روزگار همینه ٬هر کی هر چی آشغال به درد نخور داره میده به دیگران و کلی منت میذاره ٬ غافل از اینکه دارن این کار رو با خودشون میکنن. چرا ناراحت میشی ؟ تا حالا که باید عادت کرده باشی !! تازه من لای دستمال فقط آب دماغ گذاشته بودم ٬ اکثرا لای کادوهاشون کلی توقع و انتظار و فریب و هوس بازی میذارن .... مال من بهتره ... اگه بخوای از آشغال دونی درش بیارم ٬ میخوای ؟ ....
میدونی این چیه توی دستم ؟ بهش میگن مسواک ... باهاش دندونا رو تمیز میکنن. نگاه کن اینجوری ... داشتم فکر میکردم اگه یه مسواک خیلی بزرگ بود که جامعه رو میشد باهاش تمیز کرد تو قاطی آشغالا کنده میشدی یا همون جوری سر جات میموندی ... !
دلم میخواد یه بار بشینم برات از اول قصه زندگیم رو بگم. نمیدونم چرا تا حالا هر وقت بهت میرسیدم ساکت بودم. ولی وقت نمیشه که ...
ببین چیکار کردی... تمام دستشویی پر خون شد ... خوب یککم آروم تر ... تو هم سرت مثل من گیج میره ؟ .... خدا کنه این دفعه دیگه .... داری تار میشی ... نرو عقب سعی کن کنترل داشته باشی ... و زمینی که برای خودش میچرخه . . .