من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

من و مرد در آینه

مرد تنها ، فقط با تصور یه تصویر توی آیینه ذهنش داره زندگی میکنه. محیط کاملا قهوه ای. مخاطب مرد توی آینه که هیچ وقت حرف نمیزنه. زندگی مرد توی آینه به یه لامپ توالت بستگی داره. خاموش بشه میمیره ....

فرژام

دلم فریاد میخواهد

صدای ناله ای مانده در اندوه گلویم

سخت بیتاب است و امید فغان دارد

زیر بار حجم بی مانندی از بغض فرو خفته نشسته سخت می گرید

به جانم زخم ... به قلبم نیزه های خار دار خودخواهی

به پایم بسته زنجیر زمان  ... به چشمم خرده های آخرین رویای رنگین رهآزادی 

به خاک افکندم این سودای وهم انگیز سرمستی


دلم پرواز میخواهد 

رها پر گیرم از این شوره زار نحس بی حاصل

ازین مرداب مرگ آلود ... لجن زار تباهی های زرین و تظاهرهای پوسیده

روم جایی که فرجام محبت هرچه باشد جز درد و بیتابی


دلم تنهایی و فریاد میخواهد ... 

به دور از هر آشنا و ناشناسی 

به دور از هر زهر یاد و خاطری

دور از هر گفته و کردار ناکار و تقاص دور و نزدیک حماقت های جاویدان


رهایم کن درد جانکاه 

نفس

چیزی که بیشتر از بی کسی آزارم میده اینه که همه چیز رو باید عادی جلوه بدم و باهاش عادی برخورد کنم ... خود درد به اندازه کافی طاقت فرسا هست ... صرف انرژی بیشتر برای عادی نشون دادن قضیه صد چندانش میکنه! ... به هر حال شاید بشه برای تسکین و ریختن آب روی سوختگی ها گفت تنهایی و لذت بردن از تنهایی بهترین هدیه ای هستش که هر کس میتونه به خودش و اطرافیانش بده ... برای من که در مرز درون گرا بودن و برون گرا بودن زندگی میکنم هم تنهایی و هم در جمع بودن میتونه هم لذت بخش باشه و هم عذاب آور! ... فقط خودم میدونم هر لحظه به چی نیاز دارم ... و فقط خودم بودم که تونستم نیازهای خودم رو برآورده کنم ... اینجوری شاید بشه با کل دنیا به صلح رسید! ... شاید! 


+ مریضتون کدوم بیمارستانه؟ [دکتر خسته با پیشونی چروک خورده و موهای یکی در میون سفید با صدای آروم و گرم از توی عینک پنسی نازک داره نتیجه آزمایش رو نگاه میکنه و توی لپتاپش یه چیزایی رو تایپ میکنه! من هیچ دکتر خوبی رو نمیشناسم ... این رو هم یکی از دوستام معرفی کرد!] براش یه سری دارو مینویسم ولی نمیشه زیاد بهش امید داشت! اسکن ریه ش رو هم برام بیار ببینم چند روز میتونه دوام بیاره! اصلا به دردسر صف داروهای گرون می ارزه یا نه!

= خودمم جناب دکتر! [کوله سنگین رو بغل کردم و عین یه بچه رام و مودب صاف نشستم روی صندلی کنار میزش]

+ این آزمایش توئه؟ [بر میگرده با یه نگاه عاقل اندر خر و مسخره کننده از بالای عینکش چپ چپ نگاه میکنه]

= بله. دیروز گرفتم. همون دیروز آوردم خدمتتون نشون بدم منشیتون گفت برو فردا ...

+ کارت ملیت رو بده ببینم! [با دقت شماره کارت رو با شماره روی برگه چک میکنه] ولی این امکان نداره مال تو باشه! بچه گیر آوردی؟ میخوای مرخصی بگیری آزمایش خریدی؟ الان اومدی اینجا من برات یه چیزی بنویسم بری بگی واقعا حالت بد بوده؟ این آزمایش ها مال کسیه که الان توی کماست و به دستگاه وصله! نه تو که نشستی جلو من هیچیتم نیست! [با کلی دردسر و خستگی پا میشه گوشی پزشکیش رو میچسبونه به سانت سانت کمر من و هر نیم ثانیه یه بار میگه نفسسسس نفسسسسس ... ] ریه ت  که از منم سالم تره! الان عوارضت چی بوده رفتی تست دادی؟ 

= والا دو روز حالت آنفولانزا داشتم ... بدن درد و سر درد و آبریزش و اینا ... از صبح خوب شد دیگه! فقط بدن دردش مونده یک کم! اینجا سمت چپ از بالا تیر میکشه میره تا...

+ بویایی و چشایی؟

= یه کوچولو کم شده! یعنی قبلا بوی آدمها رو از چند متری میفهمیدم الان از نیم متری ...

+ اشتها ؟

= خیلی خوبه .. مثل همیشه! خدا رو شکر این یکی هیچ وقت ...

+ یه سری ویتامین برات نوشتم برو بخور ... به سلامت!

= همین؟! اسکن ریه؟ از اون داروهایی که گیر نمیاد گرونه؟ هیچی؟ پس چی میگن ممکنه بمیری و ... [یه جوری نیگا کرد که یعنی پا میشی میری بیرون یا پات کنم بری بیرون؟!] خیلی ممنون خسته نباشید!

+ دوتا تست نوشتم برو شنبه بده ببینم سیستم بدنت چطور کار میکنه ... به سلامت. 


توی زمین گیری های سخت تازه میفهمی برای کسی اهمیت حیاتی نداری! شاید کاربرد داشته باشی ولی اهمیت نه! این جمله اصلا مفهوم بدی نداره! یعنی از سر افسردگی و ناراحتی نگفتم ... اتفاقا خیلی آرامش بخشه چون زیاد لازم نیست نگران باشی که اگر یه زمانی نبودی چه بلایی به سر بقیه میاد ... با یه لبخند بسیار ملیح میتونی بگی هیچی! شاید یک کم کارشون لنگ بمونه فقط! شاید! ولی تغییر عمده ای ایجاد نمیشه! خدا رو شکر :)))) و باز هم خدا رو شکر کسی رو وابسته نکردم به خودم! خیلی آرامش بخشه این حس! حداقل یه توجیه با کلاس برای اخلاق گند که میتونه باشه! 

همدرد

برگشته میگه بکش بالا زشته!‌... کسی نیست که اینجا ... خب تو هم بکش پایین ... توی دنیای آیینه هم زشته؟ گیر میدن؟ بکش پایین بابا دو دقیقه بی خیال ... توی توالت اصلا جای پایین کشیدنه! ... میخوام صورتم رو بشورم ... میشه درش بیارم؟ ... چه عجب! ... ماسک هم دردسر شده به خدا ... لخت بری بیرون کسی کاریت نداره ... ماسکت رو در بیاری همه چپ چپ نگاه میکنن! ... دماغ ناموسی تر از آلت شده! ... ماسکت رو بکش بالا یکی داره میاد ... 


بانو داره پشت تلفن تمبون منشی مرکز تست کرونا در خانه رو براش پاپیون میکنه که چرا وقتی میگین نمونه گیر ساعت ۴ تا ۶ میاد الان که ۶ و بیست دقیقه ست هنوز نیومده ... هرچی میگم این خشونت و عصبانیت های انفجاریت آسیب میزنه گوش نمیده ... قطع میکنه برمیگرده سمت من میگه چیه؟ ... میگم هیچی به خدا! ... با اینکه واکسن زده ولی باز تستش مثبت بوده!‌ نتونسته بره سر کار اعصابش دچار تزلزل شده! ... الان داره  پی پی نازنینش رو سهمیه بندی میکنه بین سیستم درمانی و واکسن و کرونا و این منشی پرروعه و آقاهه که قراره بیاد تست بگیره و ... 


- لطفا سقف رو نگاه کنیییییید ... مرسی!!!

بانو جشماش رو محکم فشار میده به هم و قیافه ش میره تو هم ... من پشتش ایستادم و سعی میکنم نخندم! کار آقاهه که تموم میشه پا میشه می دوئه سمت توالت و سرفه ... سرفه ...

- شما هم بشینید لطفا!

= من؟ من چرا؟ ایشون میخواست فقط!

- نمیشه یه نفر توی یه خونه گرفته باشه که! بفرمایید!


صدای بانو از توالت میاد که داد میزنه من رو با آرامش و نوازش دعوت میکنه به نشستن روی صندلی و تست دادن!

سیخ پلاستیکی با سر پشمالوی کلفت آروم و خشک توی دماغم فرو میره ... هر سانت که پایین میره انگار جاهای دست نخورده ای از جمجمه م داره مورد تجاوز قرار میگیره ... عمیق تر ... عمیق تر ... اگه میتونستم حرف بزنم میگفتم آقا ببخشید تست تون زخم معده رو هم نشون میده؟ از کنار طحالم رد شد! ...سیخ متجاوز  یه جایی ته جمجمه م خورد زمین ... آقای مهربون با ملایمت سادیسم گونه ای شروع کرد دسته خر پشمالوش رو چرخوندن! ... دست خودم نبود ... چشمام رو فشار دادم و از ته اعماق وجودم چنان جیغی کشیدم که یارو سه متر پرید هوا ... صدای فرار کردن لولو تنها چیزی بود که پشت صدای جیغ خودم میشنیدم ... دست بانو با همون ملایمت خاص خودش دهنم رو گرفت و به آقاهه گفت ادامه بدین شما ... آقاهه با شوک عجیبی اومد نوک سیخش رو گرفت و آروم کشید بیرون ... جاش میسوخت ... 


+ میخوام دستم رو بردارم جیغ نزن دیگه ... آفرین! 

= خیلی درد داشت ... خیلی میسوزه ... خیلی ...

+ ببخشید آقا یک کم بی طاقته !!

- الان میخوام ازشون خون هم بگیرم! تحمل داره؟

+ عزیییزممممممم ... دستت رو بیار آقا خون بگیره ... من دهنت رو نگه میدارم آقا دستت رو ... تکون نخورررررررر

= ٬٪×٫٪٬×،٪٪×٬٫!٬٫٪٪×،× ٬!،×*)


از وقتی جواب تست منم اومده و مثبت مشکوک شدم حالم بده ... احساس میکنم دارم میمیرم ... سر درد گرفتم ... سرگیجه ... حالت تهوع ... 

+ تو همه چیت منفیه فقط یه ژن مثبت شدی اونم خیلی کم!

= میمیرم؟! راستش رو بگو ...

+ من همه چیم مثبت بود هیچیم نشد! چرا بمیری آخه؟

= من میمیرم!!! داری این جوری میگی دلداریم بدی! حیف اون همه الکلی که هر جا رفتیم پاشیدی به در و دیوار و میز! چقدر گفتم فایده نداره!

+ تازه اینا نشون میده جناب عالی فاز آخر بیماریتون هست! یعنی احتمالا این دو هفته که میگفتی دلت درد میکنه دوره مریضیت بوده و منم از تو گرفتم!!! 

= از کجا معلوم من از تو نگرفته باشم؟ ... من حالم بده !!

+ جمع کن خودت رو مسخره! تا دیروز انگار نه انگار هرچی گفتم بیا تست بده گفت خوبم ... همه جا هم رفت همه رو هم دید!! بیا بگو پیش کیا رفتی بهشون بگیم ...

= دیروز خوب بودم .. امروز خوب نیستم گرفته م ... همه ش بهانه ست ببینی من کجا میرم چیکار میکنم!

+ به درک! همه شون بگیرن بمیرن من راحت بشم از این بیرون رفتنای تو! شام هم نداریم خودت درست کن!

= من مردم لولو رو اذیت نکن ... ببرش بیرون ... براش غذای خوب بگیر! ... بچه بی پدر شد!!

+ تو بمیر من قول میدم همه کار بکنم! 


خانوم پرستار که ۵تا ماسک زده و یه عینک غواصی زده و یه شیلد هم روش گذاشته  ایستاده بین تخت من و بانو و داره سرم های زرد رنگی که آویزون کرده به زنجیر رو تنظیم میکنه! جان من جیش کردی توش؟! چرا انقدر زرده؟!

+ببخشید خانوم ایشون رگش خیلی درونیه راحت پیدا نمیشه لطفا دقت کنید زیاد اذیت نشه!

- بله حتما! معلومه خیلی دوستش داریا! نگرانشی!

+ بیشتر حوصله جیغ دادش رو ندارم! تا خونه هم میخواد غر بزنه! راستی اون پیرسینگایی که گذاشتین همه ش موجوده؟ بعدش میشه یکی بزنم؟

- شما واقعا کرونا گرفتین؟! خیلی خوشحالین!


=بانوجان من خوبم به خدا!

+ [با گریه در حالی که ضعف کرده و رو صندلی ماشین افتاده و دست من رو محکم چسبیده] آخییی ... ببین آخه چیکارت کرد زنیکه ... داشتی از حال میرفتی! هی فرو کرد در آورد! میگم نکن اینجوری اذیت میشه ... [با داد] فردا میرم پیش مسئول اون خراب شده پدرش رو در میارم!! ... 

= حالا مهم نیست! میخوای بریم شام اونجا که دوست داری؟ 

+ اوهوم! فقط بگو بیاره تو ماشین! پولش رو هم کارت به کارت کن براش! نوشابه هم بگیر! اصلا بگو بیاره بذاره بیرون رو زمین خودمون برمیداریم ... نه زمین کثیفه ... بگو ...

= چشم! پیرسینگ جدیدت هم خیلی خوشگله ... مبارکه!



باز

کاش دنیایی بود بعد از مرگ ... 

کاش میشد رویای ناز بودن در دنیایی بهتر را گاهی در سر پروراند و مست شد ... جایی که کنار عشق راحت و بی درد و ترس تنها شاد باشی و آرام ... مثل آدم به هوای حوا چشم بگشایی و تا نور در آسمان هست خیره اش بشوی و محو، لذت ببری ... نه درد سهمگینی سینه ات را خرد کند نه ترس برداشت های ناسزا اندیش، سکوت را در گلویت تثبیت کند! ... نه روی تیغ راه بری نه در حسرت تداوم همراه بودنی چنگ بر حلقوم پر فریاد خفه ات بزنی ... فقط انسان باشی ... همین و دیگر هیچ!

کاش دنیایی در پس جان دادن بود که  در آن ذرات وجودت را به ناکجا آبادی کنار غیر نمی انداختند ... تشویش خوش بودن نداشتی از ترس اینکه در پس این خوشی قطعا هیولای بی نشانی کمین کرده که لبخند بر لبت بخشکاند و هر لحظه فکر میکنی دیگر خوشبختم دنیا را بر سرت خراب کند.

کاش میشد به زندگی دوباره دل خوش کرد ... آنگاه باز می آمدم حوا ... هزاران بار باز می آمدم ... 

کاش  دنیایی باشد ... کاش یادت نرود ... 

و دیگر هیچ ...

Опять как встарь сначала умрёшь начнёшь и  повторится всё


مخلوط ناهمگن

۱ - دنیا را گویی مه گرفته ست ... سقوط نرم و بی انتها بر روی باد آنقدر جاودانه شده که روند عادی زندگی انگار همین معلق بودن و متلاشی نشدن است ... رویاهایمان چه شد؟ ... باد، گرد خاکستری آرزوهامان را برداشت و با خود به یغما برد ... عمری به دنبالش دویدیم و به گردش هم نرسیدیم ... عمری غافل از زندگی کردن فقط دویدیم و نرسیدیم ... به دنبال چه؟ انسان گم گشته ای دیگر که دلمان گیرش است، توان تصاحب هر چه دلمان میخواهد، اجازه انجام کارهایی که به دلمان می افتد، دل ... دل ... دل ... بیچاره دل که تمام حماقت هایمان را حواله اش میکنیم ... وقتی میگیرد دردش را به گوش دیگران میکنیم ... آخرش هم می گوییم ای دل غافل! ... ولی تنگ می شود دوایی ندارد ... نوشدارویی نیست ... گاهی حتی نمیداند برای چه کسی تنگ شده! ... فقط دلش میخواهد تنگ شود ... لبریز شود ... بزند زیر آواز ... ادای آشوبیدن در بیاورد ... گیر باشد! ... 


۲ - هنوز در انتهای خیالات محوم دختری دست گشوده بر باد و زیر بارش برگ های پاییز میچرخد، میرقصد، میخندد ... دیگر نمیدانم چرا ... شادمانی اش را زمانی دلیلی داشتم اما حالا ...! بخوان دخترک زیبای رنگارنگ ... از سبز و سیاه و سپید بخوان ... از سرمه ... با لبخندی از کوچک دانستن دنیا و مردمانش ... آرام و مست تو هم میروی در نهایت رویاهایت باری خوب زندگی کردن را نفس بکشی... 


۳ - صورتم درد میکند ... چنگار پیر مزمن چنگ بر خانه پوسیده اش میزند ... دائم رشد میکند و جای بیشتری میخواهد ... گمانم میخواهد از تنهایی در بیاید ... خانه اش را دارد بزرگتر میکند ... درک ات میکنم چنگار پیر مزمن ... درک ات میکنم ... تو هم حق داری! ... 

تنگ

همیشه خسته ام ... نفس به چنگ سکوت خفقان شده ... اسیر کرده ام خودم را در چهارچوبی تنگ و خفه و بی پنجره ... من همیشه حبس بوده ام ... زمانی در خانه کودکی در پیشگاه کوهی از یخ سیری ناپذیر و همیشه ناراضی ... زمانی در خانه جهالتم روی لبه تیغی برنده در پیشگاه کوه آتشفشانی قدرناشناس و خودخواه و همیشه منتظر بهانه ای برای فوران ... زمانی در پادگان ... زمانی در آزمایشگاه دانشگاه در پیشگاه دیوانه ای دگر آزار و روانی ... زمانی در شرکتهای خصوصی درخدمت دزدانی بیسواد و بیشعور ... حالا هم اینجا ... آزمایشگاهی بی پنجره و هوا برای نانی و نامی و ... حبس ابد با اعمال شاقه از پیش از تولد برایم بریده بودند انگار! مجال و امیدی به فرار نیست تا گور و حصر خاک. این زندان هر روز صبح زندانی با صورت نیمه خیس را میبلعد و شب بعد از بیگاری و خستگی مرگ تحویل خوابگاه زندان بعدی میدهد تا بعد از شکنجه روانی و تخریب اعصاب تفاله جسد نیمه جانش را افقی کنند و صبح پیش از پگاه باز برخیزد که راهی اعمال شاقه شود ... در این میان نه دلخوشی ای مانده ... نه آرامی ... نه آسایشی ... نه حتی نوای دلنشین سازی ... هیچ! هرچند بیشتر تلاش کرد بیشتر در مغاک رسوب کرد ... دیگر سخن حتی به چاه نیز نمیتوان برد! ... نه دلخوشی مانده نه انگیزه تاب آوردن. خواب میخواند مرا ... 

پ.ن: در بهترین جایی هستم که تاکنون کار کرده ام ... بهشت ... 

جهنم زرد

جهنم جاییه که هر روز تمام اشتباهات و گناه های زندگیت از جلوت عبور میکنن و نمیتونی ازشون رها بشی.هرچی میخوای ازشون فاصله بگیری مثل سایه ت دنبالت میان و بهت چنگ میزنن. جهنم سربالایی زحمت و خستگی و فرسایش بیهودگیه.راهیه که هرچی سریع تر می دوی بیشتر عقب میری. جهنم جاییه که هیچ چیز نه کمرنگ میشه نه از بین میره، هزاران بار با همون شفافیت تکرار میشه ... تکرار میشه ... تکرار میشه ... انقدر تکرار میشه که دیگه کاملا بی حس بشی! برات عادی بشه! همیشه همه چیز دفعه اولش درد داره ... دفعه های بعد هیچ حسی نداره! ... رفتن، گم شدن،‌ مردن، مطرود شدن، بدنام شدن، شکست، تنهایی، ورشکستگی، سرطان، دل شکستگی، دزد، شکستگی، زلزله، ... هرچیز که فکرش رو بکنی! فقط یه بار درد داره! ولی همون یه بارش هزاران بار تکرار میشه ... جهنم جاییه که ترس های نگفته ت رو پنهان کردی که سرت بیاد! جهنم جمع جبری کابوسهاییه که همه ش درون مغز خودمونه! جهنم رو ما توی افکار و رفتارمون ساختیم، خودمون هم ازش عذاب میکشیم ...


رها

حس غریبی از دلتنگی و دوری میخواندم ... گویی تمام زمان هایی که پرواز نکرده ام به هیبت اسطوره ای تمام و کمال در آسمان اسارتم میرقصند ... چشم بسه بر زهرخندهای من چنان نرم و آزاد میخرامد که انگاروجودی بی شکل است که میان حوادث خشونت بار از مجرای آرزو و امیدواری به هر سو سر میخورد ... و من هیچ و تنها در ته سردابی فراموش شده میان دیوارهای تنگ و تار و نمور از خرده روزنی که از لطف زاویه های چاه باقی مانده این شکوه رهایی را نگرانم ... متعجب و گاه ناباور و چشم تار ... که مگر میشود چنین ... در اندیشه ام آسمانی نرم و آسوده میسازم از تکه پاره های خوشی های بر باد ... بال کودکی باز میکنم و بر بادش میسپارم آغوش جای زانوان ... سفری باید ... این غربت سخت دلگیر است ... این جان سخت خسته ... 

دستمال

روبرویت خاک گرفته تمام قد ایستاده، اولین جایی که دستمال را فرود میاوری صورتش است ... خاک پاک میشود ولی گرد و غبار از صورتش نه ... آن سوی جیوه ایستاده مبهوت خیره شده به تو ... گویی سالهاست ندیده تو را ... دست بر شیشه میکشید ... لمس خنکای خیس دستمال آلود که صافی شیشه را چرب میکند ... 

آدم ها بقیه را به اندازه دردهای خودشان میخواهند ... به دردشان که نخوری دیگر کاربرد معنی داری نداری برایشان، دورت میکنند، دورت می اندازند، مثل دستمالی مچاله شده که دیگر نمیتواند حجم بیشتری از ترشحات و کثافتهایشان را در خود جا دهد جایی میان آسمان و سطحی سفت و نا امن رهایت میکنند و راه خود را میروند ... باید همیشه کاربرد دلخواه آنها را داشته باشی ... یا کمبودی را پوشش دهی، یا کوتاهی شان را جبران کنی، یا ... مگرنه هیچ! شاید دوباره بازگردند و تو را بردارند ... شادمان نشو ... دستمال دیگری پیدا نکرده اند ... اگر ببینند قابل استفاده نیستی محکم تر پرتت میکنند!

تا زمانی که به درد میخوری تنگ در مشت نگهت میدارند ... رهایت نمیکنند، بر روی چشم و لبان و سجده گاهشان میگذارند، نوازشت میکنند، نگهت میدارند ... و تو خیالات میکنی و توهم در بر میگیردت که واقعا احساسی وجود دارد! دل بسته میشوی، تمام وجودت را در اختیارشان میگذاری ... اما ناگهان ... رها، به درد نخور ... تبدیل به زباله ای میشوی که باید هرچه زودتر از شر وجودت خلاص شوند چون حاوی کثافتهای وجودشان هستی! چون از اینجا به بعد فهمیده اند کاربرد دلخواه را نداری! عجب ...! پس چرا زمانی که تو کاربرد دلخواه را نداشتی من در اختیار بودم؟! دستمال ها خیلی احمق هستند ... عبرت نمیگیرند! 

دستمالها زمانی درخت بودند ... ریشه دار و عاشق پرندگان مهاجر ... ولی هنوز ذات خود را حفظ کرده اند ... هنوز میخواهند برای کسی به درد بخور باشند ... به امید اینکه ... به امیدِ ... 

همه چیز جالب است ... دقیقا تا زمانی که در ته ذهنشان شاید به دردی بخوری همه چیز عالی ست ... دقیقا از لحظه ای که کاربردی نداشته باشی یا ناامید شوند از آینده ات سیل بدترین تهمت ها روانه میشود... یا به راحتی ترک میشوی ... و حتی منطقی ترک میشوی ... و حتی ... و دیگرهیچ!! سکوت!!

عمری درخت و دستمال بودن را تجربه کردی ... عمری سنگ بودن را تجربه کن ... شاید آسوده تر باشد!